بگویم ای که تو را دیده و دلِ بیناست

به گفته ام نگری گفته خدا پیداست

چه ولوله است هویدا به خطّه سخنان

چه غلغله است که در عالم حروف بپاست

در کنار بحر بنشستم بدیدم آب را

حمله‌ها دارد که گیرد در بغل مهتاب را

سر زند بر سنگ و فریاد از جگر آرد به در

تا که بنماید بر او درد دل بی‌تاب را

من كه از دار بقایم هُوَ هُو یا مَن هُو

نه كه از دار فنایم هُوَ هُو یا مَن هُو

منگر بی سر و پایم هُوَ هُو یا مَن هُو

بنگر مدح و ثنایم هُوَ هُو یا مَن هُو

گر از این تحفه ام کنم تعریف

نزد اهل خرد خطا باشد

ور به صندوق دل کنم پنهان

کس نداند در آن چه ها باشد

سیّدی! آخر ببین این سیّد دل ریش را

مرهمی بر زخم قلبم نه میاور نیش را

گه روم در آفتاب و گه بیفتم بر زمین

من چه گویم شرح حال و حشر پیشاپیش را

بعد حمد خدا و نعت رسول (ص)

با درود و با سلام های قبول

از بزرگان دین نمایم یاد

حق کند روح آن بزرگان شاد

الصلا! ای اوستاد مکتب حبّ و ولا

السّلام! ای رهنورد مقصد شمس الضّحا

زیستی در أرض هفتاد و دو ملّت تا نهی

قل هوالله الأحد را بر لوای آن سرا

چون موج به دریای کمال تو تپیدیم

تا ساحل مقصود * ز فیض تو رسیدیم

شب را به خیال تو سحر کرد دل تنگ

از شمس رخت دولت دیدار ندیدیم!