حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالقائم شوشتری:
مرحوم آقا سید ابوالحسن حافظیان با توجه به تبحری که داشتند ؛ انگشتری را برای مرحوم امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) درست کرده بودند و بر روی آن دعای مخصوصی را نوشته بودند که هیج وقت خطری مرحوم امام را تهدید نکند.
منبع: مظهر وصف خدا، ص۶۷
حجت الاسلام و المسلمین شیخ حبیب الله احمدی قزوینی (فرزند حضرت آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی):
یکی از روزهای فراموش نشدنی، مدتی بود که ایشان بیمار بودند، کنارشان نشستم و ایشان محبت فرمودند، لحظهای به آقا نگاه کردم و متوجه شدم که در حالت خاصی هستند، همان لحظه به من الهام شد که دعای انگشتر مخصوص را درخواست کنم، صورت مبارکشان را سمت من برگرداندند، گویی منتظر بودند، عرض کردم آقا دعای انگشتر را به من مرحمت میفرمایید؟ ناگهان یک حالت شوقی در ایشان احساس کردم. فرمودند: «چرا بابا خوب شد گفتی». فرمودند بنویس خواستم کاغذ و قلم آماده کنم فرمودند: «صبر کن»، از طرف راست تشک قلم و کاغذ برداشتند و امر کردند بنویس، نگاهشان میکردم چشمهایشان را بستند کلمه به کلمه، جمله به جمله الهام و القا میفرمودند وقتی تمام شد نگاهی به من کردند و فرمودند: «الحمدلله الحمدلله». لحظات وصف نشدنی بود، در موقع خداحافظی به ایشان عرض کردم عازم تهران هستم و با حضرت امام خمینی (ره) قرار ملاقات دارم، فرمودند: «سلام من را هم برسان» و دعایی خواندند و مرخص شدم. چند روز بعد در بیت امام خمینی (ره) در جماران در اتاق انتظار بودم، به دفتر زنگ زدم، گفتند آقا رحلت فرمودند و بسیار متأثر شدم و دیگر من آقا را ندیدم. اکنون هم توجّهات و محبتشان را به وضوح احساس میکنم. رضوان الهی گوارایشان و راهشان پر رهرو باد.
استاد مرتضی عطایی خراسانی (نویسنده، مدرس حوزه و دانشگاه):
سال 1365 در عملیات کربلای پنج، منطقه شلمچه پشت خاکریز «نهر جاسم» داخل سنگر نشسته بودم؛ باران می بارید و درگیری شدید و سختی بود. آتش ردّ و بدل می شد و من آر پی جی زن بودم که ناگهان خمپاره ای در یک متری من فرود آمد و تا چند متر آن طرف تر چند سنگر را منهدم کرد و چند نفر شهید و مجروح شدند و من که در کنار خمپاره بودم هیچ ترکشی به من اصابت نکرد؛ فقط مقداری موج انفجار اولیه بود که بعدا بر طرف گردید و برایم خیلی تعجب آور بود که چرا من که از همه به خمپاره نزدیک تر بودم سالم هستم و هیچ گونه آسیبی به من نرسید و دانستم به خاطر همان انگشتر شرف شمس مرحوم حافظیان (ره) که بر انگشتم بود، من از خطر حتمی نجات یافتم و خداوند متعال مرا محفوظ نگه داشت.
سال 1366، حج تمتع در مکه معظمه بودم، روز ششم ذیحجه برای برائت از مشرکین به طرف بعثه با کاروانیان حرکت کردیم. به انتهای جمعیتی که ایستاده بودند و سخنرانی نماینده حضرت امام (قدس سره) را استماع می کردند، ملحق شدیم. پس از ساعتی اعلام راهپیمایی به طرف خانه خدا شد که از همان شارع حجون همه رو به سوی کعبه حرکت کردیم. لحظاتی نگذشته بود که با برنامه ریزی های قبلی از طرف دولت سعودی، مخالفت به عمل آمد و سنگ و چوب و آهن و شیشه ای بود که از بالای ساختمان های مرتفع و هتل ها به روی ایرانی ها ریخته می شد و کم کم گاز اشک آور و تیراندازی توسط پلیس و کماندوهای سعودی آغاز گردید. درگیری شدید، مردم روی هم می ریختند و خیابان پر از کفش، چادر، خون، و جنازه بود و من در میان جنازه ها بودم. تمامی افرادی که از روی من رد می شدند تعدادی از آنها کشته شدند و روی من افتادند. در حال جان دادن و نفس زدن بودم که متوجه ائمه اطهار (ع) و گفتن شهادتین شدم. ناگهان دستی مرا از زیر جنازه ها بلند کرد و بیرون آورد. پس از نجات و رهایی باز دانستم که انگشتر شرف شمس مرحوم حافظیان (ره) کار خودش را کرد و خدای متعال مرا حفظ نمود.
این دو خاطره را به جهت تذکار و یاد آوری ذکر نمودم وگرنه از اثرات این شرف شمس هر روز در زندگانی ام، بسیار زیاد و قابل شمارش نیست. خدای روح مرحوم حافظیان (ره) را با اولیایش محشور و مانوس نماید.
منبع: کتاب حافظ اسرار، صص 113 و 114
لطفا در مورد خواص لوح جنت الا سما توضیح میفرمایید