بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
با نهایت تأثر و تأسف، علامه محمدرضا حکیمی از شاگردان علامه سید ابوالحسن حافظیان دعوت حق را لبیک گفتند، ایشان دانشمندی جامع، ادیبی چیرهدست، اندیشهورزی نوآور و اسلامشناسی عدالتخواه بودند. مصیبت وارده را به بیت شریف آن مرحوم تسلیت عرض نموده و ضمن طلب مغفرت و رحمت واسعه الهی برای ایشان، برای بازماندگان از درگاه حق تعالی اجر و صبر مسألت داریم.
نماز میت بر پیکر علامه مرحوم در این مراسم با حضور اعضای خانواده حکیمی، تولیت آستان قدس رضوی، نماینده ولی فقیه در خراسان رضوی، علما و فضلای حوزههای علمیه قم و مشهد، مسوولان خراسان رضوی و جمعی از علاقهمندان، توسط آیتالله سیدان اقامه شد.
پیکر مرحوم علامه حکیمی پس از تشییع و نماز میت، در رواق دارالحجه حرم مطهر رضوی همجوار با قبر برادر مرحومش به خاک سپرده شد.
علامه محمدرضا حکیمی متولد ۱۴ فروردین ۱۳۱۴ شمسی (۱۳۵۴ قمری) در مشهد بود. وی در سال ۱۳۲۰ تحصیلات خود را آغاز کرد و در سال ۱۳۲۶ وارد حوزه علمیه خراسان شد و ۲۰ سال از عمر خود را در آن به تحصیل دروس مقدمات و سطح، خارج، فلسفه، ادبیات عرب، نجوم و تقویم گذراند.
محمد تقی ادیب نیشابوری، شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، سید محمدهادی میلانی، احمد مدرس یزدی، اسماعیل نجومیان، علامه سید ابوالحسن حافظیان و حاجیخان مخیری از مهمترین اساتید وی بودند.
کتاب الحیاة او که یک دائرةالمعارف اسلامی است از شهرت و اعتبار خاصی در جهان اسلام برخوردار بود.
علامه محمدرضا حکیمی سرانجام در 31 تیرماه، سال 1400 شمسی درگذشت.
حکیم با خبر از راز سلام
دکتر سیدمحسن فاطمی*
ای روزگار، چگونه قلم بر روی کاغذ بلغزد و غم هجران مردی را به تصویر کشاند که نبضش برای حقیقت میزد و اصالتش رسواکننده عیّاران تهیمایه بود؟
ای روزگار، چگونه جاودانگی انسانشناسی فیلسوفی را میتوان با این سطور محصور در مکان و زمان آشکار کرد؟
ای روزگار چگونه میتوان سنگینی مرارات مواج در جان حکیمی را به رشته تحریر درآورد که از مشاهده بیعدالتی، فقر، محرومیت، جور و نفاق، به سنگینی تاریخ رنج میبرد؟
ای روزگار، چگونه میتوان عظمت تابآوری مردی که، سینهاش چون شکوه خیرهکننده بیکران آسمان پرستاره، مملو از رازهای آسمانی بود را به تصویر کشید؟
ای روزگار چگونه میتوان از تألم درد نفهمیده شدنش در بازار تدلیس نقابهای متلون سخن گفت؟
ای روزگار چگونه میتوان شکیبایی مرزبان توحید را در رویارویی با گستره سترون خیالهای عاری از معنا با واژگان بیان کرد؟
ای روزگار چگونه میتوان تواضع حکیمی که مفارقت از بدن را حکیمانه ذیل مقدمات مسلم وجودی خود تجربه میکرد به رشته تحریر درآورد؟
ای روزگار چگونه میتوان نفس قدسی این حقیقت متصل به کشتی نجات و جهانآفرینی اتصالش را تبیین کرد؟
ای روزگار چگونه میتوان غربت این آشنای رازگشای رنجور از جهل جاهلان را بیان کرد؟
ای روزگار چگونه میتوان تیزبینی، فراست و دوراندیشی حکیمی را بر روی کاغذ آورد که خالی بودن قطار سیاست را حکیمانه آشکار کرده بود؟
ای روزگار چگونه و با چه نحلهای از نحلههای روانشناختی معاصر میتوان حکیمی که برهان انسان معلق در فضای ابنسینا را در جام وجود تجربه کرده بود تحلیل کرد؟
او رفت با گنجیهای از عقل وحیانی و منظومهای از کلیدهای آسمانی.
سالها پیش در یک بعدازظهر دیماه، نزدیک غروب آفتاب، به دیدار مردی رسیدم که از «تفسیر آفتاب» و «خورشید مغرب» نه تنها سخن گفته بود، بلکه خود یادآور خورشید و رایحه سپیده دم و طلوع فجر بود.
در روزگار تورم سالوس، قحطی معنا، و رکود انسانیت، نگاه به چشمان آکنده از فروغ خورشید، جاری ساختن بارانی مصفا بود به کویر گداخته تشنه سوخته شیفته منتظر، برای رؤیت شجره طیبه.
او، از کوچهباغهای ابتهاج ابن سینا فراتر رفته بود، از افاضه اشراقیه به وفور نوشیده بود، از اشارات و تنبیهات عبور کرده بود و دفائنالعقول و عقل وحیانی را با همه وجود لمس کرده بود.
او، حیات را با «الحیاه» ترجمه کرده است، و تجربه را با «ولایت» متصل کرده است، و ژرفنا را در هدایت، تربیت و سیاست معنا کرده است.
او، «الغدیر» را در کویر جاهلیت مدرن امروز، احیاء کرده است، و در زمانه مبتلا به تشویش و تنش و اضطراب و بههمریختگی، اکسیر معرفت را با عقل وحیانی ترسیم نموده است.
او، سرابهای ذهنیات متورم از توهمهای قطعیت و حتمیت محصور در عقل نظری را برملا کرده است، و ابراهیموار بتهای پرستشهای نوین تنیده در ماسکهای اغواگر را درهم شکسته است.
او، از آرامشی سخن گفته است که انسان مهجور مستغرق در غفلتهای ناپیدای امروز، آشکار و نهان، در حسرت آن میگرید.
او، از زاویههای تنگ و محبوسکننده بسیطگرایی (Reductionism) که انسان را در خردترین درجات خرد، زندانی کرده پرده برداشته است.
او، در روزگار سیطره کامل حیات مجازی و در گردباد مغاک از خودبیگانگی، از تنفس در حیات طیبه و از افقهای پرتلألؤ الحیاه سخن گفته است و تلبیسهای جانشکن و تدلیسهای تنگرای گفتمان مصرفگرای روزمرگی که شیارهای معنا را به کمرنگترین سطح خود تبعید کردهاند، رسوا کرده است.
او، در غروب انسانیت، از خورشید مغرب سخن گفته است، و در شب بیگانگیها و ظلمت کثرتها، نوید صبح آشنایی و نور وحدت را ترسیم کرده است.
او، سلام را با زیارت، و زیارت را با حضور، و حضور را با عشق، و عشق را با قرب، و قرب را با عبادت، و عبادت را با معرفت تفسیر کرده است.
او، اندیشیدنی فراتر از معقولات ثانویه، و والاتر از تفکر صوری ژان پیاژه (Jean Piaget) را به اثبات رسانیده است.
او، برهان صدیقین را با قلب چشیده است، و فهمیدن را فراتر از اسفار، با کلیدهای غیب پیوند داده است.
او، در تبیین سنگینی چهرههای آشنای معنا، رخسارهای نامأنوس و نفیس را به ارمغان آورده است، و در فعلیتهای محض مسلم، نگاه بدیع و نغز فراتر از فعلیت را اثبات کرده است.
او، هوسرل (Husserl)، گادامر (Gadamer)، هایدگر (Heidegger) و مارلو پنتی (Merleau_Ponty)را به حیرت و بازنگری فهمیدن وا میدارد، و پدیدارشناسی نقاد
(Critical phenomenology) را به گوشه تعظیم میرساند.
او، خود معنای هویت بود، و تفسیر احیاء، و ترجمه لطافت، و رایحه برخاسته از گل یاس.
او، در سکوت، دور از غوغا و غفلت، فارغ از ریا، زبان فراتر از ویتگنشتاین (Wittgenstein) و هایدگر (Heidegger) را آفریده است، و ایمان و عشق را زیباتر از کییر کگارد (Kierkegaard) نشان داده است.
او، حکیمی است که دانش را با حکمت و معرفت آگاهانه و هوشیارانه آمیخته است، و از ساختارها و مرزهای صورتگران گذشته است.
او، تشنگی و تنهایی انسان امروز را عمیقا درک کرده است، و قالبهای کلیشهای زمینگرا را درهم شکسته است.
او، جاودانگی را با حسین (ع) معنا کرده است.
او، ترکّب معنایی ریکور (Ricoeur) را، به تمنای جستجوی خشیت، در اوج قلههای حقیقت دانایی، دوان دوان میفرستد، و خلاقیت گفتمان ملهم از ریکور را تشنه شائق سوخته جرعهای از خالقیت و خلاقیت پیر میفروش میکند.
او، غیبت متافیزیک حضور دریدا (Derrida) را، در ژرفنای شهود، آمیخته با گنجینههای اسرار و معادن رازها و حضور حاضران، عریان میکند و خواب و خلسه پوزیتیویستهای مست در قطعیت را بههم میزند.
او، تأمل سکوت، تعمق بیان، و اصالت باور است. او، یونگ (Yung) را تشنه فهمیدن میکند، و غیریت (Otherness) فراتر از فهم لاکان (Lacan)را با آشکارسازی ورشکستگی لاکان در بازار مکاره سرشکستگان روان، اثبات میکند. او، تصعید و والایش (Sublimation) فروید (Freud) را، در بتکده آذینهای خرد مجازی، به عجز پرستش بتهای ناتوان از دانایی میرساند.
او، آرایش تضادهای کارن هورنای(Karen Horney) را، در تفسیر فراز و فرودهای فراتر از قلمرو محسوس، به هم میریزد و قالبهای روان سنجی، روانتحلیلی و روانکاوی را به خضوع میکشاند.
او، در همایشهای پرطمطراق ذهن عقلی و ذهن تجربی، «اهتزاز ذهن فطری» را نشان میدهد.
او، کودکی منظرهای راجرز (Rogers) و مازلو (Maslow) را، در پرش از گذرگاه شکفتن و دیدار از بلوغ فهمیدن، نشان میدهد.
نشانهشناسی (Semiotics) سوسور (Saussure)و پیرس (Pierce)، در میقات الفبای نشانهشناسی او سر فرود میآورند.
این او، این قاصد نور در تاریکیهای زمین، این ترنم گلستان رضا (ع )، این مدرسه عشق و تواضع انسان، این ستاره فروزان فهمیدن و عمق، فرزانه حکیم و حکیم فرزانه، علامه محمدرضا حکیمی بود که فراتر از زمان خود میزیست.
ای راوی نغمههای حقیقت انسان،
ای یادآور شکوه و اکسیر دعا،
ای عزیز پرفروغ آکنده از معنا و لبریز از لطافت و عشق!
ای نشانگر ستونهای ایمان و حافظان سر خد!
ای باخبر از راز سلام،
ای مفسر راز ولایت!
ای قاصد خورشید مغرب و نور در تاریکیهای زمین،
ای ستاره فروزان فهمیدن و عمق،
ای فرزانه حکیم و حکیم فرزانه،
ای گوهر تابناک هستیشناسیی زیباتر از عمق کلاسهای هستیشناسی(Ontology) !
ای باخبر از راز سلام!
ای ژرفنای معناشناختی معناگران!
ای رفعت رفیع ملهم از فرودگاه وحی و فرشتگان!
ای شکافنده معنی فاصله بین حروف!
ای طیران عشق به نشانهها!
ای ترجمه عظیم راز معرفت!
ای معلم تفسیر جاودانگی انسان!
ای راوی نغمههای حقیقت ایمان!
ای عاشق حسین (ع)!
ای بزرگ بینظیر!
ای فروغ پرتواضع کرامت انسان!
ای شوق دیدار نیایش!
ای یادآور شکوه و اکسیر دعا! علامه محمدرضا حکیمی سلام بر تو.
* فوقدکترای روانشناسی از دانشگاه هاروارد آمریکا
منبع: جهان صنعت (روزنامه اقتصادی صبح ایران)، سال هجدهم، شماره 4805، 3 شنبه 2 شهریور 1400، ص 1
استاد علیرضا قزوه از شاعران آئینی کشورمان، برای درگذشت استاد محمدرضا حکیمی شعری سرود. متن این شعر به شرح زیر است:
به احترام علامه حکیمی و کوچ غریبانه اش
قلب صدف شکست و دُرّ یتیم ما رفت
علامه حکیمی والا حکیم ما رفت
هر لفظ و هر کلامش جان کلام ما بود
دردا ز طور معنا دیشب کلیم ما رفت
حکمت سیاه پوشید، در کارگاه تفکیک
تا عقل سرخ کوچید، عشق از حریم ما رفت
آن کس که درد هجران روزی چشیده، داند
کز فرقتش چهها بر جان دو نیم ما رفت
آن فیلسوف عادل، دریای معرفت بود
بوی خوش عدالت، عطر نسیم ما رفت
آن دائم الطهاره، آن ماه، آن ستاره
میراث بی بدیل عهد قدیم ما رفت
آن آفتاب دانش، آن مرزبان توحید
آن چشمه سار حلم، آن ابر کریم ما رفت
مشهد سیاه پوشید، قم غرق داغ و غم شد
از “فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْم… ” شخص علیم ما رفت
حجت الاسلام و المسلمین سید عبدالله حسینی شاعر آیینی و فعال فرهنگی بین الملل اسلامی در وصف استاد مرحوم «محمدرضا حکیمی»، شعری سرود که در پی می آید:
برای آفریننده الحیات که مرگ را نیز تجربه کرد؛ استاد مرحوم “محمدرضا حکیمی”
از طور معنویت و عرفان، کلیم رفت
آمد ندا زعرش که قلب سلیم رفت
فرزانه ای که زیست علی وار جان سپرد
علامه ای که بود عمیق و علیم رفت
با کوله بار معرفت و دانش و دَهاء
مثل نسیم آمد و مثل نسیم رفت
مرگ تو ای حکیم در اسلام ثُلمه ای است
کز تاج علم و فلسفه دُرِّ یتیم رفت
ای علم اشک ریز که عالم سفر گزید
ای جهل شاد زی که سد عظیم رفت
دلخسته از بُحوث حدوث و قِدَم، رضا
با دستهای حادثه سوی قدیم رفت
منفک شد آن منادی تفکیک از جهان
در“عقل سرخ“صاحب قول قویم رفت
همداستان عدل علی بود و عاقبت
آن مرد را رفیق و وصی وندیم رفت
بازار علم و فلسفه از رونق اوفتاد
حکمت، سیه بپوش که مرد حکیم رفت
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.