شرح فقراتی از دعای سیفی معروف به حرز یمانی
شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی
نشان از بی نشانها، صص 0 – 0
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انی احمدک و انت للحمد اهل علی ما اختصصتنی به من مواهب الرغائب و اوصلت الی من فضائل الصنایع [1] چون هر موجودی در ابتدای وجود خصائصی دارد که آن خصائص مختص اوست و در دیگری یافت نمیشود، لذا ابتدا پروردگار را بر نعمی که از خصائص مختص به خود اوست ستوده است و چون انسان، قبل از وجود، به هیچ وجه من الوجوده شایسته هیچگونه لطفی از سوی خداوند نیست لذا این نعمتها را به مواهب تعبیر کرده است زیرا که هبه دادن بلاعوض را گویند. نعمت وجود نیز چون در ابتدا بلاعوض بود از آن به مواهب تعبیر شده است و به مضمون کل حزب بما لدیهم فرحون [2]، چون رغبت انسان به امور خاصه خودش بیش از رغبت او به امور مشترک است، لهذا از آن نعمتهای اختصاصی به رغائب تعبیر است که توحید انسان به وسیله آنها کامل میشود، لذا بعد از آن نعمتهای اختصاصی رسیدن به فضائل صنایع حق را که وجود انبیاء باشد شکر گفته است و چون بعد از متابعت انبیاء، انسان دارای ملکات حسنه میشود. لهذا زآن پس، شکر ملکات حسنه را به جای آورده است و از آنرو که بر آن ملکات مالکیت و سلطنت و ولایت دارد به اولیتنی [3] تعبیر فرموده است، و چون صفات حمیده از مواهب رحمن است و نه حاصل کسب انسان، لذا از این معنی به من احسانک الی [4] تعبیر فرموده است، و پس از آنکه انسان دارای صفات حمیده شد وجود این صبات سبب حسن گمان و ظن او میشود.
لذا فرمود: و بوأتنی به من مظنة الصدق [5] یا مظنة العدل که هر دو یکی است و انلتنی به من مننک الواصله الی [6] به حکایت عبارت اخیر بر اثر برخورد به کاملی است که انسان در این دنیا با بعضی از فیوضات مواجه میشود – چون از ذکر نعم فارغ شد خواست بیان کند که رفع مضار نیز نعمتی و احسانی است لذا از آن به و احسنت الی من اندفاع البلیة عنی [7] که به معنی رفع موانع است تعبیر کرده است – بعد از آنکه انسان دارای ملکات حمیده و اوصاف جمیله شد و به توفیق برای به کار بردن آنها نیازمند است لذا فرمود: و التوفیق لی و الاجابة لدعائی [8] و چون پس از حصول توفیق برای به فعل آوردن ملکات بالقوه کارهای نیک از او سر میزند که محتاج به اجابت است، نعمت اجابت دعا را شکر گزارده است، و چون اول مرتبه که انسان در مقام عبادت بر میآید، به مضمون ما للتراب و رب الارباب [9] در میان است و بعدی در مقام، لذا از این معنی به لفظ انادیک [10] تعبیر کرده است: حین انادیک داعیاً [11] چون به عبادت مستولی میشود، لاجرم، صفات بشریت محق [12] و صفات جمالی و جلالی بر او غالب میشود و به مضمون ان العبد یتقرب الی بالنوافل فکنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده الذی یبطه به [13] از مقام بعد به مقام قرب و از مقام انیت به مقام واحدیت میرسد و از این معنی تعبیر فرموده است به و اناجیک راغباً [14] و چون در ابتدای امر بسا هست که قلب ذاکر در حین ذکر متوجه مذکور نیست و او خود را با مشقت به ذکر واداشته است، لذا به داعیا [15] تعبیر کرده است و چون بعد از غلبه ذکر بر باطن ذاکر، از مقام غیبت به شهود و از بعد به قرب در میآید، لذا به اناجیک [16] فرموده است، و چون بالاخره کار به جائی میرسد که اگر بخواهد از مقام ذکر خود را فارغ سازد و اندکی هم به لوازم بشریت بپردازد به عسر و قسر میافتد به مضمون: اشغلینی یا حمیرا [17] به اناجیک راغبا تعبیر کرده است یعنی اینکه این نجوی از شدت میل و رغبت نفس است چون بعد از آن که ذکر بر باطن مستولی شد کم کم از قلب به قالب و از باطن به ظاهر سرایت میکند، به مضمون سخنی که امام علیه السلام درباره شخصی نمازگزار فرمود: لو خشع قلبه لخضعت جوارحه [18] از این حقیقت به: و ادعوک ضارعاً متضرعاً مصافیا [19] تعبیر کرده است و لنعم ما قال:
عشق ز اول رخنه در تن میکند – خور ز روزن خانه روشن میکند
و چون این دعوت ثانوی بالکل از هواهای نفسانی و خیالات طبیعی پاک است و دعوت بالتمام از روی خلوص است لذا عرض میکند و ادعوک ضارعاً متضرعاً مصافیا [20] و چون پس از آنکه سالک به مجاهده پرداخت و به مکاشفاتی رسید و صفات شیطانی او به صفات رحمانی بدل شد گویا به مرحلهای میرسد که امید وصول به مقصود بر او غالب میشود لهذا عرض میکند و حین ارجوک راجیا [21] و چون هر قدمی که سالک بر میدارد و هر مرتبهای را که به دست میآورد غیر از قدم و مرتبه اول، حالات و صفات لازمه او غیر از صفات و حالات مرتبه اول است لذا در عبارت فوق جمله فعلیه به کار رفته است که دلالت بر تجدد و حدوث دارد. و چون اصل رجاء سالک که به منزله بال او است باید مداوم باشد از آن تعبیر به نحو اسم نمود که راجیا باشد حاکی از آنکه اگر چه رجاء اول میورد و رجاء ثانی میآید، اما اصل رجاء که عبارت از ملکه رجاء است دارای دوام و ثبات است. و چون سالک در ابتدای امر که در مرتبه علم الیقین است، طالب مطلوب است و خبری از او ندارد، مگر به آثار، بعد از سلوک و رسیدن به مرتبه شهود عین الیقین برایش حاصل میشود میفرماید: فاجدک فی المواطن کلها لی جاراً [22] و مواطن ملک و ملکوت را شامل است یعنی: سالک به مرتبه و هو معکم اینما کنتم [23] توجه مییابد و لنعم ما قال:
گفتهای من با شمایم روز و شب – یک زمان غافل مباشید از طلب
پس باین نسبت به تو همسایهام – تو چو خورشیدی و ما چون سایهام
عرض میکند فی المواطن که جمع محلی بالف و لام است یعنی که در این حال در جمیع مواطن تو را مییابم. و لنعم ما قال:
در هر چه بنگرم تو نمودار بودهای – ای نانموده رخ تو چه بسیار بودهای
از این قرب و نزدیکی به جار تعبیر کرده است و چون ممکن است دو نفر با یکدیگر همسایه باشند، ولی فاصلهای نیز در میان باشد که اسباب غیبت شود، لذا عرض میکند جارا حاضرا حفیا باراً [24] یا جاری اللصیق. [25]
حفی عبارت از میل قلبی است و چون ممکن است که به ملاحظاتی و نه بر اساس حب قلبی به دیگری احسان و نیکی کند. لذا حفیا را بر بارا مقدم داشته است یعنی: اینکه نیکیهای تو از محبت قلبی سرچشمه گرفته است. و فی الامور ناصرا و ناظرا و ما النصر الا من عندالله [26] و چون ممکن است کسی دیگری را یاری کند ولی خود حاظر نباشد خواسته است این مرتبه را بیان کرد که در حین یاری به امور من ناظری در حدیث است: بعینی ما یتحملون من اجلی [27] و چون گویا در حین سلوک، خطرات و هواجس نفسانی و عثرات و زلاتی نیز ملازم وجود سالک است لذا در مقام ذکر این نعمت برآمده است که تو آن لغزشها را عفو میکنی: و للخطایا و الذنوب غافراً و للعیوب ساترا [28] غفر و ستر هر دو یک معنی دارد جز آنکه غفران در مورد معاصی و عیوب معنوی و ستر در مورد عیب صورت و ظاهری به کار میرود.
و لم تعلم لک مائیه و ماهیه [29] فرق میان مائیت و ماهیت در آن است که مقصود از ماهیت، تمام حقیقت انواع محققه میباشد، مثل آنکه پرسیده میشود: ماهیت آن و نار چیست؟ اما مائیت اشاره به مفهومی از مفاهیم ماهیت دارد عقل و نفس صاحب ماهیت است، اما در جواهر ماهیت نیست بلکه مائیت است ماهیت انواع محصله است فتکون للاشیاء المختلفة مجانساً [30] که لازمه آن مائیت و ماهیت است و چون اشیاء محدود و محبوسند و به اندازه دریچه خود مشاهده میکنند، به این سبب قدرت مشاهده او را ندارند ان لله سعبین الف حجاباً [31] از اینرو عرض میکند: و لم تعاین اذ حبست الاشیاء علی العزائم المختلفات و لا خرقت الاوهام حجب الغیوب الیک [32] مثل پیغمبر صلی الله علیه و آله که حجابها برای او پاره شد فظننت ان الخلق ماتوا و ذهب نفسی [33] فاعتقد منک محدوداً فی عظمتک [34] ممکن نیست، زیرا که اشیاء محبوسند لا یبلغک بعد الهمم و لا ینالک غوص الفطن و لا ینتهی الیک بصر الناظرین فی مجد جبروتک[35]
سپس فرمود: ارتفعت عن صفة المخلوقین صفات قدرتک و علا عن ذکر الذاکرین کبریاء عظمتک فلا ینقض ما اردت ان یزداد ما اردت ان ینتقص [36] یعنی: اینکه ارتفعت عن صفه المخلوقین عن الکثافات [37] قوت و قدرت تو موکول به وجود اعصاب و اراده تو محتاج به احاله خواطر نیت، اشاعره درباره صفات حق منکر بالمره هستند [38]
لعن الله المعتزله ارادوا ان یوحدوا الله فالحدوا و ارادوا ان یصفوه بالعدل فاوهنوا سلطانه متاع کل دار مناسب لاهله [39] تلاش انسان درباره ذکر عظمت خداوند به جایی نمیرسد، او بزرگتر از آن است که او را بتوان ذکر کرد قدرت آدمی محدود و متناهی است، کاری را میخواهد انجام دهد ولی نمیتواند، و کاری را نمیخواهد انجام دهد، اما انجام میشود و لا ضد شهدک حین فطرت الخلق [40] فطر به معنی شکافتن است و مقصود از آن، خلق عالم اجسام است و نه عالم مجردات چنانکه خداوند میفرماید: الا له الخلق و الامر [41] و نیز یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی [42] یعنی روح که از جمله مجردات است از عالم خلق نیست بلکه از عالم امر است.
و لا ند حضرک حین برات النفوس کلت الالسن عن تفسیر صفتک و انحسرت العقول عن کنه معرفتک و کیف یوصف کنه صفتک یا رب و انت الله الملک الجبار القدوس [43] و آنگاه بر اوصاف او چنین میافزاید: الذی لم تزل ازلیا ابدیا سرمدیا [44]
و از مقام قدوسیت هرگز تنزل نکردی، زیرا که همیشه ازلی بودهای، از اینرو کسی به درک ذات تو قادر نیست، و جز ادراک ناقصی از صفات و افعال تو میسر نمیباشد. کان الله و لم یکن معه شیء و الان کما کان ازلیت عین ابدیت است و این دو، یک صفت بیش نیستند. هو الاول و الاخر و مراد از ازل، فوق زمان، و دهر بودن است برای متغیرات زمان وجود دارد. نسبت ثابت به متغیر و از نسبت ثابت به ثابت به سرمد تعبیر میشود.
دائماً فی الغیوب وحدک لاشریک لک لیس فیها احد غیرک [45] او همیشه در عالم عماء است سابق آن لاحق ندارد، همه یکی است عاقل باید در مرتبه معقول باشد، تا ادراک میسر شود، و در حالیکه خداوند در غیب غیوب است چگونه تعقل او ممکن میشود و لم یکن اله سواک، حارت فی بحار ملکوتک عمیقات مذاهب التفکیر [46]
اشاره به آن است که لاغیر زیرا که ملک به منزله قطرهای است از دریای ملکوت، یا عکسی است از او و یا شعاعی است از نور او. و چون هر صورت ملکی نوعی ملکوت خاص خود را دارا است لذا از عالم ملکوت به لفظ بحار [47] تعبیر شده است. چنانکه خداوند میفرماید: و ان من شیء الا عندنا خزائنه [48] و نیز سبحان الذی بیده ملکوت کل شیء [49] حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ضمن موعظه خویش برای قیس فرمود: اعلم ان لکل ملک ملکوت و لکل دنیا آخرة و لکل موت حیوة [50] هر فکری که در این دریای ملکوت تعمق کند متحیر میشود، مگر وقتی که انسان بر آن محیط شود، که در این حال عنوانش مشاهده خواهد بود.
تواضعت الملوک لهیبتک [51] شایسته است که سه اصطلاح خوف و خشیت و هیبت را از یکدیگر تمیز دهیم خشیت برای علماء است که از تلوین قلب میترسند از این میترسند که اخلاق الله در آنها زائل شود، مقام هیبت مقام خاص الخاص است خوف حضرت مجتبی علیه السلام لهول المطلع [52] بود در مقام هیبتت مراد از ملوک، ملوک حقیقی باشد، و عنت الوجوه بذلة الاستکانة لک لعزتک [53] اگر چه لکل وجهة هو شیء هالک الا وجهه [54] ضمیر به شیء برمیگردد، فانی شدن وجود در مقام قهاریت آنست که جز وجه الله که سایر وجوه در مقابل او خاضع اند، وجهی باقی نمیماند. و انقاد کل شیء لعظمتک [55] مقام عظمت همان مقام احاطه است: کل دابة هو اخذ بناصیتها [56] و این مقام تسبیح و تنزیه است لا شیء الا الله [57] در این حال سالک، حق را بر همه چیز محیط و در همه چیز ساری میبیند. و استسلم کل شیء لقدرتک [58] انقیاد و استسلام مانند میت است از این رو بنابر وجهی استسلام فوق رضا است استسلم کل شیء لقدرتک معنایش این است که در مقام تنقید و قدرت تو، همه اشیاء همچون مردهاند، و در این مقام فانی هستند.
معانی جملگی در لفظ ناید – که بحر قلزم اندر ظرف ناید
و خضعت لک الرقاب و کل دون ذلک تحبیر اللغات و ضل هنالک التدابیر فی تصاریف الصفات [59] اختلافات عالم ملک ناشی از عقول عرضیه است، اما اختلافات ملکوت مستند به صفات الهی میباشد. عزرائیل مظهر ممیت است، اسرافیل مظهر محیی میکائیل مظهر رزاقی و شیطان مظهر مضل میباشد. بنابراین لازمه صفاته حق، تداوم مظاهر آن یعنی جبرائیل و اسرافیل و عزرائیل و شیطان در عالم میباشد، و اینجا است که عقل آدمی حیران میشود. حتی برخی از انبیاء در مقام مناجات با حق چنین پرسیده اند: یا رب لم تخلق الخلق ثم تمیتهم؟ یعنی: پروردگارا چرا خلق را میآفرینی و سپس آنان را میمیرانی؟ و این مطلب اشاره به این حقیقت است که عقل آدمی عاجز از درک کنه صفات حق میباشد. فمن تفکر فی ذلک رجع طرفه الیه حسیرا [60] تفکر عبارت است از حرکت از مقدمه به سوی نتیجه، که این در حقیقت دو حرکت است. ابتدا انسان از نتیجه اجمالی به سوی مقدمات و قیاسات میرود، سپس از مقدمات مزبور به سوی نتیجه تفصیلی حرکت میکند. تفکر آدمی ممکن است پیرامون عالم ملک یا عالم ملکوت باشد.
و عقله مهبوتاً و تفکره متحیراً اسیراً [61] تفکر سیر و حرکت است، و اسارت محبوس و ممنوع و ساکن بودن است. در این حال فکر فاقد حرکت است، یعنی عقل در مقام تفکر اسیر میشود. اللهم لک الحمد حمدا کبیرا کثیرا دائما متوالیا متواترا [62] تواتر در مورد اشیاء کثیرالافراد استعمال میشود، و چون نعمتها در مقام کثرت است. پس حمد من نیز متواتر است: حمد در مقام نفس، حمد در مقابل عقل، حمد در مقام بدن، و بالاخره حمد در مقام تمام نعمتهای ظاهری و باطنی. و توالی به این معنی است که حتی اگر یک حمد هم باشد، همان یکی هم انقطاع ندارد. متسقاً متسعاً مستوثقا [63] متسق به معنی جمع است، یعنی این حمد متواتر اگر چه در این عالم تعد دارد، ولی نظر به عالم معنی جمع است و یک حمد بیش نیست. پس نظر به این عالم دارای کثرت و نظر به آن عالم دارای وحدت است. مستوثقا یعنی بر این جمعیت میثاق گرفته شده و جزء فطرت من شده است وقتی خداوند میفرماید: و قد اخذ میثاقکم… [64] یعنی اینکه جزء فطرت شما است و زائل نمیشود یدوم و یتضاعف و لا یبید غیر مفقود فی الملکوت و لا مطموس فی المعالم [65] چون امور فطری دائمی هستند و زوالی ندارند، لذا وقتی میخواهند از قوه به فعل آیند ناچار تعدد و تزید پیدا میکنند، و محال است که فطرت نابود شود. تمام عالم ملک عکس و نشانه عالم ملکوت است لذا اگر انسان واقعاً بخواهد حمد کند و حمدش ملکوتی باشد، جمیلی در این عالم نیست که بتواند او را حمد کند، بلکه هر چه هست عکس آنجا است، حمدی که انسان میکند باید برای منشأ و مبدأ صفات ملکوتی باشد که در این عوالم طمس نمیشود فانظر الی آثار رحمة الله پس در حمد، حقیقت عالم ملکوت را باید حمد گفت، زیرا حمد هیچگاه از آن عالم منقطع نمیشود و خدا را حمد میکنیم بر بصیر بودن که باید مراد بصر و بینائی ملکوتی باشد.
قوامی که برای جواهر میبینیم نسبت به اعراض است و الا جواهر نیز دارای قوام نیستند، و از اینجا صفت قیمومیت حق را کشف میکنیم و لنعم ما قال:
خلق را چون آب دان صاف و زلال – و اندر آن تابان صفات ذوالجلال
خوب رویان آینه خوبی او – حسن ایشان عکس مه روئی او
پادشاهان مظهر شاهی او – عارفان مرآت آگاهی او
تمام علم در حقیقت معالم صفات ملکوتی حضرت حق است و لامنتقص فی العرفان [66] نه اینکه صرفاً با توجه به علم به محسوسات بگوئیم او بصیر است این غلط است که تنها بصر ملیک را مشاهده کرده و آن را به حضرت حق نسبت دهیم. پس معلوم گشت که این حمد در عرفان غیر منتقص است. فلک الحمد علی مکارمک التی لا تحصی فی اللیل اذا ادبر و الصبح اذا اسفر و فی البر و البحار [67]
در غالب تعبیرات اخبار و روایات، از عالم ملکوت به بحار و از عالم ملک به بر تعبیر شده است: یا رب البراری و البحار [68] زیرا که عالم ملکوت به مثابه دریاهایی است که رشحهای از آنها به این عالم میرسد. و چون این عالم، عالم ظلمت و وحشت است از آن به بر و فیافی [69] تعبیر شده است در واقع در عالم بر، حمد آدمیان ناقص است، ولی در عالم بحار، غیر از حمد چیز دیگر و کار دیگر ندارند. و الغدو و الآصال [70] حقیقت غدو اول ظهور و تابش نور فیض است و آصال عبارت از غروب و عود است که اشاره به بدو وجود و ختم آن میباشد. و العشی و الابکار [71] عشی و ابکار در واقع حکایت نفس است و اول طلوع روح اینکه عشی را مقدم بر ابکار داشت از آنرو است که برای انسان ابتدا عشی است و شخص در مقام ظلمت نفس میباشد، تا آنکه در او نفخ روح شود و طلعت صبح روح برای او پدیدار گردد. و الظهیره [72] که ابتدای رجوع است، نماز پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم در معراج نماز ظهر بود: و کان الشمس فی نصف النهار [73] زیرا که معنی نماز، مقام تقرب و حضور عندالله است اول حقیق نصف النهار یعنی قبل از زوال نماز معنی ندارد. زیرا که این مقام فنا است و در این مقام، شخص از خود خبر ندارند وقت واقعی نماز هنگام زوال است، که اول عالم صحو است. در این هنگام است که برای هدایت خلق رجوع میکند، و اول نمازی است که به جای میآورد.
و الاسحار [74] زیرا که سحر حالتی است بین ظلمت و نور: اقم الصلوة لدلوک الشمس الی غسق اللیل و قرآن الفجر انّ قرآن الفجر کان مشهوداً [75] از ابتدای رجوع از مبدأ او را حمد میکند تا به این عالم برسد که عالم عشی و شب است ثانیاً میخواهد خلق را به مبدأ دعوت کند که ابتدای ظهور مقدمات رفتن شب و آمدن نور است و فی کل جزء من اجزاء اللیل و النهار [76] مقصود از لیل نفس و غرض از نهار روح است نفس آدمی نیز دوازده جزء دارد: پنج حس ظاهر و پنج حس باطن و دو قوه باعثه و محرکه که گاهی آنها را قوای شوقیه و نزوعیه نیز میگویند نهار هم که روح باشد، همین قوا را به نحو اشد دارد، که از آن تعبیر به چشم و گوش و کلیه و جوارح معنوی میشود. چنانکه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره اویس قرنی فرمودند: انی اشم رائحة الرحمن من قبل الیمن [77]
اللهم بتوفیقک قد احضرتنی النجاة یعنی اینکه خداوندا نجات و رستگاری من نیز به توفیق تو است، چنانکه فرمود: کلکم هالک الا من اهتدیته [78] چنانکه حضرت ایوب تنها یک آن به خود واگذاشته شد که این خطر به او دست داد و خاک در دهان خویش ریخت و جعلتنی منک فی ولایة العصمة و مرا در حصن حصین ولایت عصمت خود قرار دادی. از اینرو است که انبیاء را عاصم [79] نمیگوئیم، بلکه آنها را معصوم میخوانیم، یعنی اینکه دیگری آنها را حفظ کرده است فلم ابرح منک فی سبوغ نعمائک و تتابع آلائک محروساً لک فی الرد و الامتناع [80] مقصود از حراست، پاسبانی کردن و منع از ورود دزد است. محفوظاً لک فی المنعة و الدفاع عنی [81] تا بلا و مصیبت نیامده است حراست میکند و چون آمد حفظ میکند برهان مطلب:
و لم تکلفنی فوق طاقتی و لم ترض عنی الا طاعتی [82] سپس میفرماید: فانک انت الله الذی لا اله الا انت لم تغب و لا تغیب عنک غائبه و لا تخفی علیک خافیة و لن تضل عنک فی ظلم الخفیات ضالة انما امرک اذا اردت شیئاً ان تقول له کن فیکون. [83]
اللهم انی احمدک فلک الحمد مثل ما حمدت به نفسک و اضعاف ما حمدک به الحامدون [84] هر کس به قدر خود حمد میکند، مثل عقل اول و عقل دوم و نفوس کلیه و جزئیه اما وقتی میگوئیم: ما حمدت به نفسک به حمدی اشاره میکنیم که جامع جمیع حمدها است.
لم اعدم عونک و برک و احسانک و خیرک لی طرفة عین منذ انزلتنی دارالاختبار و الفکر و الاعتبار [85] مقصود از احسان الاحسان ان تعبد ربک کانک تراه و ان لم تکن تراه فانه یراک و غرض از خیر آخرت و منظور از اختبار ظهور بواطن است: و اخرجت الارض اثقالها و نیز لتغربلن غربلة [86] زیرا که قوای درونی باید به فعلیت برسد.
حق نماید از بلا غربالتان – تا شود ظاهر همه احوالتان
میکند غربال تا پاکت کند – پاک از خاشک و از خاکت کند
و مقصود از تفکر، اندیشیدن، در مصنوع و پی بردن به صانع است و در نتیجه لتنظر فیما اقدم الیک لدار القرار [87]
فانا عتیقک یا الهی من جمیع المضال و المضار و المصائب و المعائب و اللوازب و اللوازم و المهوم التی قد ساورتنی فیها الغموم بمعاریض اصناف البلاء و ضروب جهد القضاء و لا اذکر منک الا الجمیل و لم ار منک الا التفضیل [88]
آنچنان مستغرق عشقم که تیر – نرم تر آید به چششم از حریر
عشق من بر ناوک و پیکان و تیر – شد فزون از نقل و از پستان شیر
خیرک لی شامل [89] که مقصود از خیر وجود است، و به دنبال آن صنع است و صنعک بی کامل یعنی صنعت تو در خلقت من کامل است احسن کل شیء خلقه [90] و آنگاه عرض میکند: و لطفک لی کافل [91]
و فضلک علی متواتر یعنی فضل تو بر من بسیار زیاد است و نعمک عندی متصلة [92] زیرا که قوای طبیعی قابل بقاء نیست، و باید به نحو متصل آن مدد برسد. و ایادیک لدی متظاهرة [93] تظاهر به معنی است، و مقصود آن است که بدون تعب اسباب صوری و معنوی را برای من فراهم میآوری.لم تخفر لی جواری [94] خفره به معنی عهد و ذمه است. و صدقت رجائی و صاحبت اسفاری و اکرمت احضاری و حققت آمالی و شفیت امراضی و عافیت منقلبی و مثوای و لم تشمت بی اعدائی [95] اثر بلاهای روح در درجه اشد است، چونکه کل و اصل روح است، و اثر در قلب حاصل میشود که گفتهاند: جراحات اللسان اشد من الرماهی [96] و رمیت من رمانی [97] رمیت از باب تنازع است، بسوء [98] متعلق به هر دو است، و کفیتنی شر من عادانی فحمدی لک واصب [99] واصب به معنی واجب است و ثنائی لک علیک متواتر [100] و چون ثناء به لسان است ممکن نیست، زیرا که وجود همیشه حامد است دائم من الدهر الی الدهر [101] چونکه دهر فوق زمان است و در بین عوالمی هست، پس حمد و ثنای من از دهری به دهر دیگر یعنی نشأهای به نشأه میباشد.
بالوان التسبیح لک [102] یک مرتبه تسبیح، تسبیحی است که عوام میکنند و آن تنزیه خداوند از جسم و مکان و… میباشد، مرتبه دوم از تسبیح آن است که حق متعال از داشتن صفت تنزیه شود و من وصفه فقد قرنه [103] چنانکه اشاعره اوصاف حق را زائد بر ذات او میدانند مرتبه سوم یا نوع سوم از تسبیح که متعلق به مخلصین است عبارت است از منزه دانستن حق از تنزیه، چنانکه کمل عرفاء از تسبیح خویش نیز تسبیح کنند. نه خارج است نه داخل، نه زمان دارد و نه بی زمان است، و نه مکان دارد و نه بی مکان است. حمد نیز همچون تسبیح دارای مراتب و انواعی است گاهی انسان وسائط را میبیند و خدا را حمد میکند، و در مرتبه دوم، آدمی حق را در وسائط و وسائط را در حق میبیند و حمد میکند که این همان مقام جمیع است که انسان وحدت را در کثرت و کثرت را در وحدت مشاهده میکند. و مرتبه سوم مشاهده حق است بدون دیدن وسائط که این همان مقام حضرت ابراهیم است که فرمود: لیس لی الیک حاجة علمه حسبی بحالی [104]
و التحمید و التمجید خالصا لذکرک [105] غرض من از یاد تو نفس تذکر است و مرضیا لیک بناصع التوحید [106] به نحوی که هیچگونه شائبه شرک در آن نباشد. الشرک اخفی من دبیب النمل علی الصخرة الصماء فی الیلة الظلماء [107] و آنگاه میافزاید: و اخلاص التفرید [108] توحید و تفرید دو مرتبه متفاوتند. غرض از توحید وصول به این معناست که حق متعال آن وجود واحدی است که لا جزء له و لا ماهیة له و لا صفة زائده له [109] اما تفرید عبارت از آن وجود است که دیگر شخص در میان نباشد، و از این رو مقام تفرید، بالاتر از مقام توحید است. و امحاض التمجید بطول التعبد و التعدید [110] مقصود از تعدید عده قرار دادن است چنانکه فرمود: الذی جمع مالا و عدده [111] یعنی رسیدن به تو، هرچند که همت بلند باشد، ممکن نیست. فهم آدمی بر دو قسم است. یک قسم آن مبتنی بر فطانت قوه قدسیه است که در این نوع از فهمیدن نیازی به برهان و استدلال وجود ندارد. چنانکه انبیاء نیازی به برهان نداشتند، و فقط برای آگاه کردن مردم بود که برهان میآورند… قسم دوم مبتنی بر فطانت قوه عقلی است که احتیاج به استدلال دارد که ملا میفرماید:
پای استدلالیان چوبین بود – پای چوبین سخت بی تمکین بود.
پانوشت
[1]- به نام خداوند رحمن و رحیم بار الهی ترا میستایم و تو شایسته حمد و ستایشی از آن مطلوبی که به من اختصاص دادی و از آن برتریهائی از صنایع خود که مرا بدانها رسانیدی
[2]- هر گروه به آنچه در نزد خود دارد خوشحال است؛ سوره روم، آیه 32
[3]- مرا نسبت به آن ولایت بخشیدی
[4]- از احسان و نیکوئی تو نسبت به من
[5]- و به وسیله آن مرا در جایگاه صدق قرار دادی
[6]- و به وسیله آن مرا به احسانهائیی که به من فرموده بودی رسانیدی
[7]- و بر من نیکوئی کردی و بلا و مصیبت را از من دور فرمودی
[8]- و توفیق در کارهایم، و اجابت دعایم
[9]- خاک کجا و پروردگار پروردگاران کجا؟
[10]- ترا میخوانم و صدا میزنم
[11]- وقتی که در حال دعا ترا صدا میزنم
[12]- به معنی محو است
[13]- به درستی که بنده از طریق نوافل به من نزدیک میشود پس من گوش او میشوم که با آن میشنود و چشم او میشوم که با آن میبیند و دست او میشوم که با آن عمل میکند
[14]- به رغبت با تو نجوی میکنم
[15]- در حالیکه میخوانم و دعا میکنم
[16]- با تو نجوی میکنم
[17]- ای حمیرا مرا سرگرم مساز ضرب المثلی است در زبان عرب
[18]- اگر قلب او خاشع بود، اعضاء بدنش خضوع داشتند
[19]- و تو را در حال خضوع و زاری و صفا و خلوص میخوانم
[20]- ترا به تضرع و زاری و خلوص نیت میخوانم
[21]- و در حالیکه به تو امید بستهام، و چه امید بستنی
[22]- پس تو را همه جا در کنار خود مییابم
[23]- و هر جا که باشید او با شما است
[24]- همسایهای حاضر و بسیار اکرام کننده و نیکوکار
[25]- همسایه نزدیک و پهلو به پهلوی من
[26]- و در همه کارها یاری دهنده و شاهدی و یاری کمک جز از سوی خداوند نیست
[27]- آنچه را به خاطر من تحمل میکنند، میبینم
[28]- بخشنده خطاها و گناهان و پوشاننده عیبها و زشتیها
[29]- برای تو ماهیت و ماهیتی شناخته شده نیست
[30]- تا هم جنس اشیاء مختلف باشی
[31]- به درستی که برای خداوند هفتاد هزار حجاب و پرده است
[32]- و چون اشیاء در ارادههای مختلف هستند، لذا تو دیده نمیشوی، و اوهام را یاری دریدن پردههای غیب برای وصول به حضرت تو نیست
[33]- پس گمان بردم که خلق مردهاند، و نفس من از میان رفته است
[34]- اعتقاد من بر آن است که محدود در عظمت حضرت تو هستم
[35]- دست همتهای بلند به دامان تو نمیرسد و ادراک عمیق زیرکان و فرزانگان را یارای رسیدن به تو نیست، و دیده بینندگان قادر به دیدن تو در عظمت جبروت نمیباشند
[36]- صفات قدرت از تو صفت مخلوقین فراتر رفته است و بزرگی عظمت تو از آنچه که در ذکر و یاد صاحبان ذکر میگنجد برتر میباشد، پس آنچه را که تو زیاد شدن آن را اراده فرمودهای، و آن چه را که تو نقص آن را اراده فرمودهای زیادت قبول نکند
[37]- از صفت مخلوقین، که ملازم با کثافات میباشد، فراتر میباشی
[38]- مقصود از این کلام، انکار اشاعره در زمینه وحدت صفات و ذات حق میباشد
[39]- خداوند لعنت کند معتزله را که اراده توحید خدا را کردند، پس ملحد و کافر شدند، و خواستند خدا را به عدل توصیف کنند، پس مقام سلطنت او را خوار و کوچک کردند، که کالا و اشیاء هر خانه متناسب با اهل آن است
[40]- و ضدی نبود تا شاهد، تو در آفریدن خلق باشد
[41]- آگاه باشید، که خلق و امر از آن اوست؛ سوره اعراف، آیه 54
[42]- از تو درباره روح سوال میکنند، بگو که روح از امر پروردگار من است؛ سوره اسراء، آیه 85
[43]- و نظیر و مثلی برای تو نبود تا وقتی که تو نفوس را آفریدی حضور داشته باشد، در تفسیر صفت تو زبان از سخن باز ایستاد، و عقلها از درک کنه معرفت تو باز ماند، پروردگارا! کنه صفت تو چگونه قابل توصیف است و حال آنکه تو خداوند پادشاه جبار منزهی
[44]- کسی که همواره ازلی و ابدی و سرمدی است
[45]- همیشه در پردههای غیبی، شریکی برای تو نیست، و در آنجا غیر از تو کسی نیست
[46]- معبودی جز تو نیست، در دریاهای ملکوت تو طرق و مذاهب تفکر حیران شدهاند
[47]- دریاها
[48]- هیچ چیز نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ما است؛ سوره حجر، آیه 21
[49]- منزه است آن کس که ملکوت هر چیز به دست او است؛ سوره یس، آیه 83
[50]- بدان که برای هر صورت ملکی، صورتی ملکوتی وجود دارد، و برای هر دنیایی، آخرتی، و برای هر مرگی، حیاتی است
[51]- و پادشاهان در برابر هیبت تو فروتنی کردند
[52]- از هول قیامت
[53]- و چهرهها با ذلت خضوع در برابر عزت تو، خوار شدند
[54]- همه اشیاء در حال هلاک و فنا هستند، مگر صورت و چهره او؛ سوره قصص، آیه 88
[55]- همه اشیاء در برابر عظمت تو منقاد و مطیع گشتند
[56]- زمام امور هر جنبندهای به دست او است
[57]- چیزی جز خدا نیست
[58]- و همه چیز تسلیم قدرت تو میباشد
[59]- گردنها برای تو خاضع شدند، و زیبائیهای الفاظ و لغات عاجز از بیان غیر از آن است پس تدبیرها در مقام ظهور صفات حیران و سرگردان شدند.
[60]- پس کسی که در آن اندیشه کرد، چشمش حسرت زده، به سوی او بازگشت نمود
[61]- و عقل او مبهوت و اندیشهاش سرگردان و اسیر شد
[62]- بار الهی! حمد و ستایش برای تو است، ستایشی عظیم و زیاد و همیشگی و پی در پی و فراوان
[63]- مجتمع و منظم و گسترده
[64]- و محققا از شما عهد و میثاق گرفت؛ سوره حدید، آیه 8
[65]- چنین حمدی در ملکوت دوام مییابد، و دو چندان میشود و نابود و گم نمیشود، و در میعادگاه محو نمیشود
[66]- و در عرفان و شناسایی نقص نمیپذیرد
[67]- پس تمام حمد برای بزرگواریهای تو است، که در شب هنگامیکه پشت نماید، و در روز هنگامیکه روشنی بخشد، و در خشکی و دریاها، چنین ستایشی قابل شمارس نیست.
[68]- ای پروردگار خشکیها و دریاها
[69]- بیابانها
[70]- بین طلوع فجر و طلوع خورشید، و بین عصر و مغرب
[71]- شب و صبح
[72]- هنگام خورشید
[73]- و خورشید در نصف النهار قرار داشت
[74]- و سحرگاهان
[75]- وقت زوال آفتاب تاریکی شب نماز را به پا دار، و نماز صبح را نیز به جای آور که در حقیقت مشهود نظر فرشتگان است؛ سوره اسراء، آیه 78
[76]- و در هر جزئی از اجزا شب و روز
[77]- به درستی که بوی رحمن از جانب یمن به مشام من میرسد
[78]- همه شما در حال هلاکت هستید، مگر کسی که من او را هدایت کنم
[79]- نگاهدارنده و حفظ کننده
[80]- من همواره در معرض ریزش و نزول پی در پی تو هستم و مرا به لطف خود از رد و امتناع محفوظ نگاه میداری
[81]- مرا از بلاها محفوظ میداری و آنان را از من دفع میکنی
[82]- مرا فوق توانم تکلیفی نمیکنی، و جز طاعت از من چیزی نمیپذیری
[83]- پس بدون تردید تو آن خداوندی هستی که هیچ معبودی جز تو نیست، غایب نشدی و هیچ امر مخفی و پنهانی در بر تو غایب و پوشیده نیست و در تاریکی پوشیدگیها هیچ چیز از نظر تو گم نمیشود، امر تو چنان است که وقتی چیزی را اراده کنی و بگوئی باش میشود
[84]- خداوندا ترا ستایش میکنم آنچنان که تو خویش را ستایش میکنی و بسیار افزون از ستایش ستایشگران
[85]- از آن هنگام که مرا به خانه دنیا که سرای آزمایش و فکر و عبرت آموزی است فرود آوردی یک چشم به هم زدن یاری و نیکی و احسان و خیر خود را از من فرو نگذاشتی
[86]- غربال میشوید، آنهم چه غربال شدنی
[87]- تا بنگری در آنچه برای خانه قرار و سکون (آخرت) به تو تقدیم میکنم
[88]- خداوندا! من آزاد شده تو هستم، از جمیع گمراهیها و زیانها و مصیبتها و عیوب و شدائد و اندوههایی که در آن غمها در شکل انواع بلاها و قضاهای تعب انگیز، الهی مرا احاطه از تو جز نیکی و زیبائی را به یاد نمیآورم، و جز لطف و فضل از تو ندیدهام
[89]- خیر تو شامل حال من است
[90]- هر چیز را در زیباترین شکل آن بیافرید
[91]- لطف تو کفیل جمعی امور من است
[92]- نعمتهای تو در نزد من پیوسته و مدام است
[93]- تمام اسباب و وسائل را برای من آماده کردهای
[94]- و عهد و ذمه خود را از من بری ء و دور نکردهای
[95]- امید مرا تصدیق نمودی و در سفرهایم مصاحب من بودی و در حضر نیز مرا گرامی و بزرگ داشتی و آرزوهای مرا محقق ساختی و امراض مرا شفا بخشیدی و هرگونه سکون و حرکت مرا با عافیت همراه کردی و مانع شماتت و سرزنش دشمنانم بر من شدی
[96]- جراحات زبان بر قلب آدمی شدیدتر از جراحات تیر است
[97]- هر کس به سوی من تیر انداخت تو به سویش تیر انداختی
[98]- به بدی
[99]- مرا از شر کسانی که با من دشمنی ورزیدند کفایت کردی، پس ستایش و حمد تو بر من واجب است
[100]- و ثنای من بر تو پی در پی و بسیار است
[101]- و ثنای من بر تو، از نشأهای به نشأه دیگر پیوسته است
[102]- به انواع تسبیح و تنزیهها برای تو
[103]- و هر کس که او را وصف کرد، او را قرین چیزی قرار داد
[104]- مرا به سوی تو حاجتی نیست، بلکه علم او به حال من مرا کفایت میکند
[105]- خالص و تنها برای یاد تو
[106]- آنگونه که مورد رضای تو باشد، با توحیدی خالص
[107]- شرک از راه رفتن مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک، پنهانتر است
[108]- و خالص نمودن اعتقاد به منفرد و یکی بودن تو
[109]- نه جزئی و نه ماهیتی و نه صفتی زائد بر ذاتش برای او نیست
[110]- و خالص گرداندن تمجید و ستایش تو، به طول بندگی و دوام و تعدد آن
[111]- و مالی را گرد آورد و آنرا شمارش کرد؛ سوره همزه، آیه 2
لینک دانلود مقاله: بزودی
سلام کلا متن نا مفهومه بهتره با مشورت اساتید مطالب، روان و در حدفهم همگان در سایت قرار گیرد متشکرم
……………………..
مدیر: سلام، شرح در متن حرز آمده، عبارات درشت متن حرز می باشد. یا علی
با سلام به علت نسخه های متعدد حرز یمانی امکان دارد بنده را به صحیح ترین نسخه که مورد تایید بزرگان باشد راهنمایی فرمایید.در صورت امکان فایل پی.دی.اف حرز یمانی معرفی شده را برایم ارسال فرمایید.باسپاس