گزیده سخنان حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای اسلامی (رئیس مرکز اسلامی نیویورک) در رونمایی كتاب حافظ اسرار سال 1390
لقمه حلال
چند سال پیش قبل از اینکه میخواستم به آمریکا بروم، یک شب وقت گرفتم و خدمت مرحوم مقدادی آقازادهی مرحوم حاج حسنعلی نخودکی رسیدم. آن موقع ذهنم مشغول مقولهای بود که حضرت استاد آقای حافظیان به من فرموده بودند، میخواستم از ایشان سوالی بکنم ولی دیگر آقای حافظیانی وجود نداشت و من غم از دست رفتن ایشان را داشتم و هم اینکه در زیر آسمان دیگر کسی مثل آقای حافظیان را نمیبینم و نمییابم. از مرحوم مقدادی وقت گرفتم که حداقل به خدمت ایشان برسم و بهرهای از ایشان ببرم. راجع به آن موضوع با ایشان صحبت کردم و فرمودند:«فلانی! دیگر وقت این حرفها نیست، دیگر بسیار مشکل و سخت است اگر کسی بخواهد در این وادی قدم بگذارند و اولین مسئلهای که من به شما میگویم الان در این روزگار لقمهی حلال گیر نمیآید، همین جا که من در این خانه مینشینم به تو بگویم تا چشم کار میکند در این خانهها من لقمهی حلالی نمیبینم و زمانی که لقمه حلالی نباشد چه سود و فایدهای دارد».
یکی از بزرگان روحانیون در یکی از شهرستانها به قدری مقید بودند که حتی غذا را به دست خویش تهیه میکردند و حتی مرغی که باید ذبح شود غذایش را خودشان به مرغ میدادند و خودشان ذبح میکردند تا خیالشان راحت باشد از آن چیزی که میخورند.
نظم
مرحوم استاد حافظیان نظم خاصی داشتند و واقعا در نظم، تمیزی، ظاهر تمیز و آن زیبایی جایگاهشان کم نظیر بودند و مثل ایشان واقعا ندیدم و در برخورد با افراد و آن تواضع خاص و آن زیباییهای اخلاقی که به راستی مصداق آن فضائل و اخلاقی که ائمه علیهم السلام سفارش کردهاند، بودند. گاهی میشد خدمت ایشان میرفتم و بنده درِ منزل ایشان که میرسیدم، در را باز میکردند و من یک مرتبه ایشان را در آستانهی در میدیدم. و این را حس میکردم که ایشان متوجه بودند که چه کسی به دیدنشان میآید. من در زمان نوجوانی به وسیلهی مرحوم حاج آقا مجتبی قزوینی به منزل آقای حافظیان راهنمایی و شیفتهی ایشان شدم. ایشان هم محبت خاصی به من داشتند و گاهی میشد در جلسه یا حلقهای که با چند تن از دوستان هم سن و سال و برادران بزرگوار حکیمی، فرزند مرحوم آقای قزوینی و آقای موسوی در مشهد خدمت ایشان بودیم.
علم
خاطرم هست که مرحوم حافظیان لوح محفوظ را برای ما تشریح میکردند و بعد هم علم اعداد را که ایشان بر آن تسلط داشتند، واقعا از نظر ریاضیات حتی اساتید بزرگ ریاضی دانشگاهها حضور ایشان را مغتنم میشمردند و از حضور و محضر ایشان استفاده میکردند. من مقید بودم که وقتی عزیزان میرفتند من بمانم، خیلی دوست داشتم که فقط ایشان را نگاه کنم. سخنان ایشان در اعماق وجود من اثر میگذاشت و واقعا ایشان از بزرگترین سرمایهها بودند.
ادب و تواضع
مرحوم آقای حافظیان روحانی به تمام معنا و از لحاظ فضائل اخلاقی کم نظیر بودند. تواضع و خصوصیات عرفانی و حضور ایشان تربیت کننده بود برای کسانی که به حضورشان میرفتند. واقعا در همهی مدت عمری که خدمت ایشان بودم هیچ گاه ایشان را ندیدم غیر از اینکه دو زانو بنشینند حتی سالهای آخر عمرشان هم این چنین بودند.
از تواضع ایشان همین بس که وقتی ایشان به تهران میآمدند در جای خاصی وارد میشدند و من از ایشان خواستم که برای برکت منزلمان تشریف بیاورند، ایشان با سختی به منزل ما آمدند و یک صبحانه خدمتشان بودیم و واقعا من آن روز را از یاد نمیبرم. خدا یک پسری به من داده بود که تازه متولد شده بود، خدمت ایشان آوردم و آقا یک دستی سرش کشیدند و دعائی خواندند. خوشحال شدم که بعدها پسرم در اثر آن دعا و دست ایشان یکی از روحانیهایی شد که از لحاظ علم و دانش خوب درس خوانده و هم حالات معنوی خوبی دارد و با تمام وجود از نوکران حضرت بقیة الله العظم (عج) است.
کرامت
بعد از فوت مرحوم حافظیان خاطرم هست که من در یک جریانی قرار گرفتم که بسیار نگران و متاثر بودم. شب ایشان به خوابم آمد و لبخندی زد، از آن شبی که ایشان را در خواب دیدم آن مشکلات برطرف شد و من حس کردم. این موضوع را با یکی از رفیقان در میان گذاشتم و گفتند بله من هم این حس را کردهام و مرحوم آقای حافظیان دوستان و شاگردان و آنهایی را که رابطه داشتن با ایشان را هرگز فراموش نكرده و نخواهند کرد.
من به خاطر رسیدن خدمت ایشان زمانی که در پاکستان بودند عشق دیدارشان را داشتم با رنج و زحمت زیاد به وسیلهی کشتی که هشت شبانه روز در راه بود از بصره به سمت کراچی محض دیدار ایشان حرکت کردم چون یک یا دو سالی بود که ایشان را ندیده و بسیار دلتنگشان بودم و حدود یک ماهی در کراچی بودم. هر شب من خدمت ایشان میرسیدم و شام هم ایشان لطف میکردند و من را نگه میداشتند و یادم هست یکی از شبهایی که آنجا بودم سرم به شدت درد میکرد و آنقدر زیاد بود که چشمانم را درست نمیتوانستم باز کنم. سفره شام را انداختند و من نمیتوانستم شام بخورم. ایشان اصرار کردند و من گفتم نمیتوانم بخورم فرمودند چرا؟ گفتم: سرم درد میکند. فرمودند:کجای سر؟ و من هم نشان دادم. ایشان دستشان را گذاشتند و برداشتند و همین که دستشان را دور سرم چرخاندند همین که برداشتند درد رفت و من بسیار آرام شدم و خیالم راحت شد و شام را تناول کردم. از این خصوصیات از ایشان بسیار دیدهایم.
خدمت به خلق
بُعد اخلاقی دیگر مرحوم حافظیان خدمتگزاری به مردم بود و من میدیدم که ایشان چه در مشهد و چه در پاکستان از صبح در منزلشان باز بود و مردم مراجعه میکردند و مشکلاتشان را میگفتند و ایشان هم حل میکردند. ایشان برای انسجام ایرانیها انجمی را تشکیل داده بودند و آنها را منسجم و به آنها خدمتگزاری میکردند، هر مشکلی داشتند میآمدند خدمت آقای حافظیان و ایشان مشکلگشای آنها بودند. این بُعد خدمتگزاری به مردم بود یعنی در حالی که آن سیر و سلوک را داشتند و اهل ذکر بودند و شبها نیمی قبل از سحر بیدار بودند و مشغول ذکر میشدند آن هم با آن حالت و توجه که قطعا یک ذکر هم بدون توجه ادا نمیشد ولی با همه اینها در وسط اجتماع به مردم خدمتگزاری میکردند.
ذکر
من یادم هست روزی که از پاکستان میخواستم صبح زود به ایران برگردم بود ایشان اصرار کردند که من میخواهم تا فرودگاه بیایم و من راضی نمیشدم. ایشان اصرار کردند که تاکسی میگیری و صبح در خانه بیا و با هم برویم. من خیلی خوشحال شدم که تا لحظات آخر در خدمت ایشان باشم اما از طرف دیگر هم ناراحت بودم اما امر ایشان را اطاعت کردم. آن وقت یک نکتهای به من گفتند: وقتی رسیدی اگر دیدی که من جواب سلامت را دادم با من صحبت کن اما اگر دیدی سکوت کردم با من حرف نزن چون من ذکرهایی بعد از نماز صبح تا اول آفتاب دارم که گاهی طول میکشد. من وقتی که رفتم خوشبختانه یک مقدار دیر رسیدم و ایشان ذکرشان تمام شده بود. ایشان سالیان سال دائمالذکر و دائمالتوجه بودند. خاطرات ایشان دوران کشمیر و … در مشهد مقدس حالات ایشان کنار مرقد حضرت رضا (ع) در آن غرفهای که در صحن زندگی میکردند و ریاضت میکشیدند و هزاران ذکر میگفتند و مکاشفاتی برایشان اتفاق میافتاد که برخی از آنها را برای من نقل میکردند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.