خاطرهای به نقل از دکتر محمدرضا ساقیان (نوه علامه حافظیان):
استاد علامه محمدرضا حکیمی میگفتند: در مجلس درس مرحوم حضرت آقا شیخ مجتبی قزوینی بودیم که حضرت آقای حافظیان وارد شدند. رسم بر این بود که هر وقت آقای حافظیان وسط درس مرحوم آقا شیخ مجتبی وارد میشدند، ایشان فورا درس را تمام میکردند و با آقای حافظیان در خلوت صحبت ميکردند، ولی آن روز برعکس روزهای دیگر ایشان به آقا (علامه حافظیان) احترام کردند و گفتند اگر اجازه بدهید درس را ادامه بدهم. آقای حافظیان گفتند ادامه بدهید تا تمام بشود. بعد از درس آقا شیخ مجتبی به من گفتند شما بیرون منتظر باش و درشکهای بگیر که آقای حافظیان را به خانه ببری. درشکه گرفتم و بیرون منتظر ماندم، آقایان که صحبتشان تمام شد آقا (علامه حافظیان) تشریف آوردند و سوار درشکه شدند. در راه در مورد درس آقا شیخ مجتبی صحبت شد که چقدر خوب درس دادند برعکس اینکه شایعه شده است که ایشان به مکتب یونانی وابسته هستند اما به مکتب قرآنی اعتقاد دارند و علوم یونانی را هم میداند. (آن زمان شایع شده بود که آقا شیخ مجتبی علوم یونانی تدریس میکنند و این صحت نداشت و ایشان از بزرگان مکتب تفکیک بودند.)
در درشکه از یک سری علوم خاص که آقا شیخ مجتبی تدریس میکردند صحبت شد، من گفتم این دروس را در محضر آقا شیخ فرا گرفتهام، آقا (علامه حافظیان) فرمودند چقدر خوب است که شما این دروس را به من تعلیم بدهید.
استاد محمدرضا حکیمی در ادامه فرمودند:
برای روز بعد قرار گذاشتیم و من خدمت علامه رسیدم و شروع به صحبت کردم. چند دقیقهای که گذشت آقای حافظیان صحبتهائی فرمودند. و من با حیرت گفتم آقا صحبتهای شما را باید سالها بخوانند و مراحل آخرین این درس است. ایشان فرمودند آخرین مراحل چه هست؟ به ایشان عرض کردم افراد معدودی هستند که وقتی به درجات نهایی میرسند، قدرت تجرد پیدا میکنند بدین معنا که روح از جسمشان جدا میشود. آقای حافظیان فرمودند سالهاست که تجرد دارند. از بیان این مسئله و صحبتهایی که علامه فرمودند دانستم که ایشان کجا بودند و علوم را تا مرحلهی نهائی میدانند و میخواستند که من به شاگردی ایشان بروم و اینگونه تدریس را بهانهای قرار داده بودند. گفتم آقا من چیزی برای گفتن در محضر شما ندارم شما همه چیز را تا مراحل بالا میدانید و بعد ایشان فرمودند شما بیایید تا درس مراحل بالا را به شما بگویم.
و از آنجا شاگردی من در محضر آقای حافظیان آغاز شد. و من دانستم این خواستهی حضرت آقای حافظیان و شیخ مجتبی قزوینی بود و اینکه آن روز برای ایشان درشکه بگیرم بهانهای بود که من به شاگردی آقای حافظیان بروم.
۲ شهریور ماه ۱۳۹۳ / تهران
خاطرهای از دکتر محمدرضا ساقیان از فرمایشات علامه محمدرضا حکیمی:
حضرت آیت الله مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی که در حوزه علمیه خراسان (مشهد) تدریس میکردند و از علمای بزرگ بودند در سر درس احساس میکنند که جوانی بین شاگردانشان هست که دارای تعالی و علوم روح میباشد. بعد از این که درس تمام میشود به طلبهی جوان (سید ابوالحسن حافظیان) میگویند که شما بمانید. وقتی جمع خالی از اغیار میشود، آقا شیخ هاشم قزوینی از طلبهی جوان میپرسند شما در علم روح هم کار میکنيد به چه درجهای رسیدهاید؟ طلبهی جوان میگوید من نه تنها تجرد دارم بلکه میتوانم روح هر کسی را که بخواهم از تنش جدا کنم. حضرت آقا شیخ هاشم سوال میفرمایند که آیا روح مرا هم میتوانی جدا کنی و آن طلبهی جوان پاسخ مثبت میدهد.
طبق قرار آقا شیخ هاشم قزوینی، سحرگاه به حجرهی سید ابوالحسن میروند (حافظیان جوان در حوزه علمیه خراسان در درس اساتید برجسته از جمله حضرت آقا شیخ هاشم قزوینی حاضر میشدند ولی در حوزه اقامت نداشتند بلکه در حجرهای در صحن مطهر حضرت رضا علیه السلام سالها برای ریاضات اقامت داشتند). بعد از نماز صبح آقای حافظیان روح ایشان را از بدن جدا میکنند و به باغی در قزوین میبرد.
روح مرحوم آقا شیخ هاشم مشاهده میکند که در باغ بین دو زارع مشاجرهای بر سر آب در میگیرد، مشاجره بالا میگیرد تا اینکه یک زارع دیگری را با بیل مضروب میکند و به قتل میرساند و جسد او را در گوشهای از باغ دفن ميکند و میرود.
از زمان جدا شدن روح از بدن آقا شیخ هاشم قزوینی مدتی میگذرد تا اینکه به محل زادگاهشان مسافرت میکنند. آقا شیخ هاشم قزوینی وقتی به قزوین باز میگردند جمعیت کثیری به استقبال ایشان آمدند. در بین مستقبلین قاتل را مشاهده میکنند. ایشان به قاتل میگویند پس از اینکه مستقبلین رفتند شما پیش من بمانید. آن مرد شگفت زده و خوشحال میشود که چگونه آقا از میان این همه مردم توجه به ایشان کردند. مرحوم حضرت آقا شیخ هاشم قزوینی وقتی همه میروند به آن فرد میفرمایند که شما گناه و عمل نادرست و بزرگی انجام دادهاید و باید مجازات و قصاص آن را ببینید. آن فرد میگوید من کار خلافی نکردهام.
مرحوم آقا شیخ میفرمایند که شما در فلان تاریخ در سحرگاه در فلان باغ بر سر آب با شخصی مشاجره کردید و با بیل آن شخص را مورد اصابت قرار دادید و در فلانجا دفن کردهاید. آن شخص شگفت زده میشود و در کمال ناباوری موضوع را کتمان میکند. آقا شیخ دستور نبش قبر میدهند و جسد آن فرد را پیدا میکنند و ضارب به گناه خود اعتراف میکند.
وقتی از آقا شیخ هاشم قزوینی سوال میکنند شما از این جریان که مدتها پیش رخ داده چطور مطلع شدید. ایشان در آن زمان به برخی از خواص میگویند که طلبهای جوان و بسیار سالم به اسم سید ابوالحسن حافظیان روح مرا از تن من جدا کرد و روح من در آن شب ناظر به این عمل بود.
این حکایت از طریق مرحوم آیت الله خزعلی نیز نقل شده است، ولی اشاره ای نشده که شخص تجرید کننده علامه حافظیان بوده اند.
سلام با اینکه بنده صبح تا شب سر کار هستم و خودم کارمند می باشم به علت گرانی شدید و حقوق پایین توانایی اداره خانه با اینکه فقط دارای همسر و بدون فرزند هستم ندارم.خواهشمند است ذکر یا ختمی از مرحوم علامه حافظیان بیان کنید که با این همه خستگی ناشی از کار زیاد بتوان با انجام آن انقلاب اقتصادی در زندگی خودم و همسرم در کوتاهترین زمان ممکن انجام بگیرید.باسپاس